همین روزها بود. اواسط فروردین ماه 1387. اولین حضورم در گروه مطالعات 1 و تصمیمات جدید برای ادامه گروههای مطالعاتی. خانم معینی به کناری کشاندم :
_ ما می خوایم تو مسئول یکی از گروههای مطالعاتی باشی. گروه مطالعات جوانان.
با چنان قطعیتی این حرف را زد که انگار کار از تصمیم گیری من گذشته است. بهانه ای برای نپذیرفتن نداشتم جز بی وقتی و ترس از مسئولیتی که نمی دانستم از چه جنسی است. گفتم نمی توانم، مطمئن بودم نمی توانم اما؛ زمستانی سخت را از سر گذرانده بودم و تهی از انرژیای که نمی دانستم چگونه باید جایگزینی برایش بیابم پذیرفتم تسهیل گر گروه مطالعات 5 باشم.
همان روز جلسه ای تشکیل دادیم و در 1ساعت مسئولیتم تفهیم شد! با این تاکید مداوم که کار سختی نیست و من حتما از عهده آن بر می آیم. حال آنکه گروه بی عضو بود و باید برایش پای ثابت می یافتم.
اولین جلسه، در یک عصر گرم اردیبهشت تشکیل شد. همه حرفهایم نوشته شده بود و باز می ماندم که چه بگویم. مارال را نمی شناختم. دوستی مرا معرفی کرد. مارال هم پریسا را. مهران هم بود. کتاب، حرف، تجربه زیسته، ... همه آن چیزی بود که می خواستیم از پس دو ساعت با هم بودنمان به دست بیاوریم.
بعدتر کاوه آمد. تا مدتها ما بودیم و مهمانهای گذری که 1 یا 2 جلسه مهمانمان بودند و ما معرفی می شدیم به هم و می رفتند چهارشنبه های رهیاب یک هفته در میان که شد پنج شنبه هنوز یک هفته در میان و این راهروی دوست داشتنی و...
غزال را هم در تئاتر دیدم و او هم پنج شنبه رهیاب را با ما همراه شد. منا هم. و ...
حالا ما چند نفریم. چند نفری که با هم بودنمان یک ساله شده...
من همه این یک سال، گروه مطالعات 5 را به اندازه همه داشته هایم دوست داشتم، در همه روزهای بد و خوب سالی گذشت نخواستم یا بهتر بگویم نتوانستم رهایش کنم که جزئی از من شده بود.
و دوستانم در گروه مطالعات 5 را که در هیچ جا مانندشان را نیافتم، و بودن در کنارشان را هم. برای همه چیزهایی که در کنارشان آموخته ام، برای بودن با وجود بی برنامگی های من، برای... ازشان متشکرم.
من هیچ گاه تسهیل گر این گروه نبودم. به بیان بهتر هنوز مهارت تسهیل گری نیافته ام که بیش از همه حرف می زنم، گاه نظرم را بر دیگران تحمیل می کنم و... اما خوشحالم که راه درازی برای یافتن تجربه های جدید در پیش داریم...
بی نهایت سپاسگزارم از خانم معینی بخاطر مجال این تجربه و اعتمادی که به من داشت، از سعیده که میزبان 5 شنبه های ماست و مهربانانه تغییرات ناگهانی ساعتها را همیشه پذیرا بوده، از گروه هماهنگی به خاطر تجربیات ارزنده ای که در اختیارم نهاد و...
سلام .فرنوش هستم از وبسایت احساسات دات کام ! اگه عزیزی رو دارین که می خواین صداتونو به گوشش برسونید بیاید سایت ما . در ضمن می تونید به گمشده هاتون از سایت ما پیام بدین . برای وبلاگتون هم ابزار های جدید و بی همتا آماده کردیم . قربان شما - فرنوش
تجربه چهارشنبه ها، پنج شنبه ها، همیشه برای من ناب ترین تجربه ها بوده...
نمی دونم چی بگم ...
فروغ عزیز برای گروه ، تو فقط تسهیل گر نبودی...
ممنون از تو، بچه ها، خانم ابراهیمی، خانم معینی، همه !
تسهیل گر؟، اتفاقاً خیلی هم کم حرف می زنی. اگه من هم می تونستم بیشتر گوش کنم تا حرف بزنم حتماً اوضاعم بهتر بود.
سلام عزیزم منم خوشحالم که جزئی از این گروه چند نفره شدم و ازتون چیزهای زیادی یاد گرفتم و میگیرم خوشحالم که دور همیم و امیدوارم با هم بمونیم
فکر می کردم جایی اوایل اردیبهشت یک ساله میشیم! برای دیر دیدنم بهانه ای ندارم
ولی خوشحالم که جمعمون پا گرفت و جدی می گم بخش خیلی زیادیش به خاطر استقامت و پیگیری های تو بود.وگرنه حداقل من یکی که...