تمام کودکی ام چروک افتاده زیر چشمانت
که سرمه می کشیدی آنها را
روزی که تمام دنیا یک جا در نگاهت آرام می گرفت
آن روز
که پیراهن پریان را از روی قامت تو می دوختند.
آن روز
که خود را در ظهر پس کوچه های بلوغت جا گذاشتی
با یک «آری»
از نو بشمار
ما شش نفریم و تو همیشه تا 5 شمرده ای
روزی هزار بار دویده ای
تمام مسافت زمین را
برای رسیدن به آرزوهای دیگران
آه...
نگران نباش
شب زود می خوابم و خوابهای خوب می بینم
قول می دهم
روزها که تنهایی
به خانه ای فکر کن بدون آشپزخانه
مقابل آینه بایست
تو همان دختری؟!
که ایستاده رو به روی روزهای بی خیالی
یا نشسته بر بی خیالی روزها؟!
...
آرزوهایت را به کدام باد دادی؟
تاریخ من
تو را تکرار نخواهد کرد.
من عاشق می شوم
شعر می گویم
موهایم را بارها و بارها مقابل آینه شانه می زنم
و تمام آرزوهای دنیا را زیر لب زمزمه نخواهد کرد.
من به تمام آرزوهایم خواهد رسید.
حتی اگر تمام کودکان زمین فرزندان من باشند.
حتی اگر تمام مردان زمینی
مرا با انگشت به هم نشان دهند.
مادر
من انتقام تو را از تمام آرزوهای دنیا خواهم گرفت!
«فائزه شکری»
من چیزی برای فروش یا تبلیغ ندارم . فقط می خوام بگم شعر بسیار زیبا و با احساس بود . سپاس