_دخترم این چیزارو بلده! ادویه هفت رنگ رو تو چه غذایی می ریزن؟
نگاهت داشت براندازم می کرد. توپ را قل دادی.
_ مامان حواست کجاست؟ این ادویه ها بود با خاله خریدیم هفت تا رنگ داشت و من قاطیش کردم...
توپ به کنار حیاط که رسید حوصله ات سر رفت با نیشخند گفتی نمیای دیگه تنها برم؟ مطمئن بودم با خودت می گویی: آخه دخترو چه به فوتبال؟ اونا باید بشینن سبزی پاک کنن و حالا که مرا در حال سبزی پاک کردن می دیدی خوشحال بودی که فرضیاتت ثابت شده و می توانی مثال هم برایش بیاوری!
نمی توانستم سبزی ها را تنها بگذارم؛ نمی توانستم وقتی پای رقابت با سهیلا در میان بود کم بیاورم. نمی توانستم وقتی مادرم به ادویه شناسی من افتخار می کند از بساط سبزی ها فرار کنم و تو می دانستی اصلا به همین خاطر آمدی دنبالم. بازی ات یار کم نداشت اما دلت نیامد حرصم را درنیاوری!
_برم؟ باز نگی تنها بازی می کنی؟
دلم گرفت، ما با هم دوست بودیم و از همه ادعاهای مرام و معرفتت، نصیبی برای من نبود.
گفتم حسابت را می رسم و نرسیدم دیگر وقت نشد حسابت را برسم! انقدر سبزی ها زیاد شدند که من دیگر نرسیدم رقیب دو نفر باشم! پس رقیب سهیلا ماندم در بازی سبزی پاک کردن!
لعنت به هر چه سبزی و ادویه هفت رنگ وقتی نیشخند تو یک عمر روبه رویم نشسته و به من می گوید برو سبزیتو پاک کن! لعنت به هر چه سبزی و ادویه هفت رنگ که حریف گل کوچیک نشد! لعنت به هر چه که سبزی و ادویه هفت رنگ را کم ارزشتر از گل کوچیک می کند! لعنت به...
تلخ بود...منو یاد رقبای بچگی انداخت!
یاینده و یوینده باشی گلم
قشنگ بود
باید یاد بگیریم ویاد بدیم که می شه سبزی خرید سری به خیابون انقلاب زد کتاب خرید وخوند وبا تمام وجود برای برابری هم مبارزه کرد فروغ نازنین