از این به بعد شنبه ها

یک سال و گروه مطالعات زنان پنج. گروهی جوان یا گروهی جوان.

مثل اینکه با پنج گره خورده ایم، پنج نفری که در اکثر جلسات حاضر بودند. ای کاش لااقل گروه ده بودیم. با چهار نفر شروع کردیم و بعد سه، چهار و پنج. همین طور ادامه می دادیم، می آمدند و متأسفانه می رفتند. خیلی صحبت کردیم که چرا؟ جلسات عصر چهارسنبه تبدیل شد به عصر پنج شنبه (باز هم پنج)، شاید این یکی از دلایلش بود! به هر ترتیب ما ادامه می دادیم، با جدیت. به جای دوبار در ماه، هفتگی دور هم جمع شدیم. برخی اوقات خلوت و بعضی وقت ها هم با پنج یا شش عضو یک بار مصرف (منظورم البته صفت یک بار مصرف عضو برای آن هاست). به این رفت آمدها که نگاه می کنیم، دلمان می گیرد. غصه این که چرا از این پنانسیل استفاده نشده، به جرأت می گویم حدوداً سی نفر برای یک بار در جلسات حضور داشتند و مشکل هم همان یک بار است. افسوس که چرا حتی دو ساعت در هفته، یک و نیم درصد وقت مفید هفتگی شان را قابل ندانستند. اما حالا چه، سالی گذشت و این بار شنبه ها چهار تا شش بعدارظهر.

ادامه مطلب ...

چه روزهایی داریم، چه روزهایی نداریم

اساساً چرا روز جهانی زن داریم و چرا روز جهانی مرد نداریم؟ قبل از این که به این پرسش بپردازم مایلم روی کلمه ی جهانی بودن آن تأکید داشته باشم.

روز جهانی زن داریم چون در ۳۶۵ روز سال هستند زنانی که در معرض ضرب و شتم، سوء استفاده و حتی قتل قرار دارند فقط به این خاطر که زن هستند. زنانی وجود دارند که از حق داشتن حقوق برابر مادی، تحصیل و اشتغال با انسانی دیگر به این دلیل که نامش مرد است محرومند. زنانی داریم که باید به کمتر از آنچه استحقاقشان است راضی باشند تا مردان از آن ها راضی باشند. زنانی هستند که در اجتماعاتی که ظاهراً مردان بازیگر اصلیند با آرایش زیبا و بعضاً  نازیبا صرفاً به رقصیدن، تکان دادن پرچمی و یا ایستادن برای جلب توجه مشغولند. بانوانی که در شئون مختلف زندگی خود نمی توانند آزاد باشند. زنانی می بینیم که ساعات مفید روزشان به علت یا بهانه نبود امنیت کمتر از جنس دیگرست و چون هستند زنانی که عموماً به دیده ی تحقیر نگریسته می شوند و بسیاری دیگر که باید مسیری مستقیم را چند متری بدون این که پاهایشان را مستقیم بگذارند طی کنند و به همین صورت بازگردند تا سرگرم کنند هم جنسانشان را و کار کنند غیر هم جنسانشان و سود ببرند عده ای دیگر. چون  زنان باید همیشه دغدغه ی زیبایی داشته باشند.

ادامه مطلب ...

انحصارطلبی زورمندانه

استثمار جنسیتی به مثابه گسترده ترین و در عین حال ریشه دارترین بی عدالتی تاریخی همچنان جزء لاینفک زندگی انسان هاست . از آنجا که بهره کشی نابجای بشر از زمینی که رویش می زید و دیگر موجودات زنده که خواسته و ناخواسته قربانی می شوند هم این قدمت را ندارد و علی رغم آن در رسانه ها هم به این موضوعات بیشتر از مسئله ی تبعیض اشاره می شود، لذا لزوم توجه به آن از نظرم مهم تر از مبحث حمایت از حیوانات و حفظ محیط زیست می نماید . چرا که در اکثر این انجمن ها که خودم حداقل با یکی از آن ها ارتباط دارم، باز هم این زنان هستند که فعال ترند .

ادامه مطلب ...

فقط نــــــــــــــــــــــگاه زنانه و دیگر تقریباً هیچ

زمان به عنوان عنصر تعیین کننده اتمسفر حاکم بر داستان از منظر جنبه های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، حالت گنگ و نامأنوس و بی مفهوم داشته و در پاره ای موارد مانند اختلاف سنی راوی و مرد زینت و سالهای آشنایی آنها در دانشگاه و اصولاً سالهای اولیه که داستان روایت می کند نسبت به سالهای پایانی که راوی در بیمارستان بستری است کاملاً غیر منطقی به نظر می رسد .

راوی با نام نبردن از خود و دادن لقب "مرد زینت" به معشوقش در واقع دنباله رو نظام فکری مخدوش حاکم بر جامعه که در آن از زن به عنوان عنصر درجه دوم و شخصی که علی القاعده تقریباً حقی ندارد نشان می دهد و جالب اینکه در جای جای داستان با تکرار و تأکید ضمنی ولی محسوس آن ولو با انتقادات جزئی که بر آن روح کلی خدشه ای وارد نمی سازد آن را مورد تأیید نیز قرار می دهد (به زن ها یاد داده اند که باید سکوت کنند، اشاره به توپ سنگی در صفحه 188، اشاره به سکسکه مادر راوی خلال صفحه 189، و این که راوی می گوید من هم مثل عزیز کم حرف می زنم که در واقع نشان دهنده مطیع بودن زنان است درصفحه 191) .

ادامه مطلب ...

فرزند دختر و چالش های مردسالار

پنجشنبه بیست و شش دی ماه٬ سه تا پنج و ربع عصر٬ جلسه ی چندین و چندم و فصل اول "اگر فرزند دختر دارید ..." النا جیانینی بلوتی با ترجمه آقای پوینده .

طبق روال همیشه با خبرهای هفته و این بار دو هفته در حوزه های مرتبط با زنان و حضور تمامی اعضا آغاز کردیم . چند خبر از فروغ و پیگیری اش برای خبرهای بیشتر و انکارهای ما . در خصوص اخبار دست کم بیست و پنج دقیقه صحبت کردیم تا نوبت به کتاب رسید .

"اگر فرزند دختر دارید ..." 1974 (53-1352) نوشته و برگردان آن در 1376 انجام شده است . آن طور که بر می آید - حداقل از فصل اولش - خلاف استفاده از مطالب علمی بیشتر دارای تم ژورنالیستی است و با گذشت نزدیک به چهار دهه از زمان نگارش تکیه روی مطالب علمی آن نیز چندان عقلایی به نظر نمی رسد . احساسات در جای جای آن موج می زند و حالتی مانیفست گونه به آن می بخشد، کما اینکه مترجم در پیشگفتار هم متذکر می شود که کتاب حاضر درصدد انتقاد از زنان نیست و در جهت ایجاد خیزش در آنها نگاشته شده و حالتی انگیزشی دارد .

ادامه مطلب ...

وقتی جنس دیگر نبود که ...

دم دمای غروب یک روز پاییزی بود . در اتاق راه می رفت که پای راستش تو بند کیف اداریش که به صندلی اتاق تکیه داده بود گیر کرد٬‌ تندی ملموسی در حرکاتش به چشم می آمد که به شور هم بی شباهت نبود . مهمانی سر شب شروع می شد . بالاخره این هم خودش  یه تنوعی محسوب می شد آن هم بعد از یک هفته ی نسبتاْ کسالت آور .

استحمام کرده و صورتش رو هم اصلاح کرده بود . تنها نگرانیش اتو کردن پیراهنی بود که موقع برگشت از محل کار خریده بود تا تو مهمونی شرکت کنه . چون تا به امروز به تعداد انگشتان دو دستش هم لباس اتو نکرده بود . با هزار زور و ضرب مشغول شد . اتو کردن جلو و پشت پیراهن خیلی ساده نبود ولی به هر زحمتی این کارو انجام داد . داشت به این فکر می کرد٬ اتو کردن هم کاری نداره که بعضی ها تا به حال این قدر بابت انجام دادنش سرش منت گذاشته بودند و همین طور یقه پیراهنو خیلی قشنگ و با طمأنینه اتو می زد و به خودش می بالید . همین که خواست آستین های پیراهنو اتو کنه مکث کرد٬ چند بار اونارو این ور و اون ور کرد تا بفهمه که چی کار باید بکنه . هر کاری کرد نشد که نشد٬ یک طرفو اتو می زد٬ اون طرفش چروک می شد . اون طرفو اتو می کرد٬ این طرف چروک بود٬ تازه هفت هشت تا خط آستین هم برای پیراهن درست کرده بود .

ادامه مطلب ...

حاشیه ای بر مطلب " نوشتن مهمتر از جراحی پلاستیک صورت است."

نمی دانم !

نمی دانم و امیدوارم بیراهه نرفته باشم !

برداشتم از مطلب "نوشتن مهمتر از جراحی پلاستیک صورت است." نوعی توصیه به مشارکت بیشتر برای بانوان است . چه چیز کم هزینه تر از نوشتن؛ چه فعالیتی، کنش و یا حتی واکنشی راحت تر از نوشتن؛ نشستن و نوشتن حتی خوابیدن و نوشتن ! آیا سهل تر از این سراغ گرفته اید ؟

با جاری شدن هر کلمه از ذهن و نقش بستن آن بر کاغذ یا مانیتور، یک غنچه از منیت نویسنده می شکفد که عطر آن می رود و می رود تا بر تارک افکار و قلب ها بنشیند و برآیند این عطرهاست که نسیمی، بعد بادی و زان پس توفانی  می آفریند که کژاندیشان را یارای تاب آوردنشان نیست . زیبا نیست پدیداری یک لبخند از پس یک عمر درهمی چهره که گریبان گیرمان شده است برای خود و خوانندگانمان .

اما با احترام فراوان برای خانم مرنیسی، نوشتن حتی موی سپید را نیز درمان گرست . آنجا که نظرات مساعد دیگران می تواند غبار پیری را نیز از سر بزداید، حتی می ماند وقتی دیگر حتی موی سپیدی نیست . نوشتن اکسیر نامیرایی است .


امیدوارم ...